بدون مادر آسمان دلم همیشه ابری ست ...



درخت های پاریس کم کم دارد برگ می کند، اما عجب در این است که هیچ طراوت و صفای بهاری ندارد. چمن ها در خیابان ها و باغات زیاد است و از دور سبزی میزند، اما آنها هم طراوت ندارد. خوشا طهران و همان وضع صمیمی فقیرانه خودمان. نمیدانم بی دماغی و بیشوری ما این حال را به من می دهد یا حقیقةً ایران بهتر است.

یادداشتهای روزانۀ محمدعلی فروغی /  صفحه 90/ نشر سخن


هیچ کس برایش آشنا نیس . مثل دوران کودکی ، از سر کوچه تا در خانه قدم هایش را میشمارد . یک ، دو ، سه ، .، هفده . بالای درب ورودی لامپی شکسته آویزان است . چفدر تبلیغ به در و دیوار صندوقچه خاطرات بچگی ش چسبانده اند . کلید در مغزی در می چرخد و صدای باز شدن زبانه تمام خاطرات را زنده می کند . لعنتی . چند ساله گذشته ؟ اوووففف . کی باورش می شد خونه ای که پر از سر و صدا بود و پر بود از بچه ی قد و نیم قد و کلی آدم بزرگ ، حالا شده خونه ی متروکه محله ای نوساز که بوی تعفن آدم های  تازه به دوران رسیده ش همه ی فضا رو پر کرده . قدم هایش را روی قبض های قدیمی و تاریخ گذشته آب و برق و . می گذارد و وارد می شود . مامان ؟ بابا ؟ کسی هست ؟ . لعنتی . کاش بودین . کاش یکی میومد پیشواز . ملحفه های سفید ، خونه ی خاک گرفته ، اینجا امپراطوری عنکبوت هاست . لعنتی . چرا نمی خوای قبول کنی تو هم مثل خونه ی بچگی هات فراموش شدی . ترک شدی . کلید را قبل از چرخاندن در مغزی در ، بیرون میکشد و بدون نگاه کردن به در و دیوار بجا مونده از خاطرات بچگی اش ، محل را ترک می کند . تو هم مُردی .


 

تو اکنون ز عشقم گریزانی
غمــم را ز چشمــم نمــی‌خـوانی
از این غم چه حالم نمی‌دانی
پس از تو نمـونم بـرای خـدا،
تـو مـرگ دلـم را ببیـن و برو
چو طوفان سختی ز شاخه غم،
گل هستی ام را بچین و برو
که هستم من آن تک درختی،
که در پای طوفان نشسته
همـه شـاخـه هـای وجـودش،
ز خشـم طبیـعـت شکسته   .


در تمام شب چراغی نیست
در تمام روز
نیست یک فریاد
چون شبان بی ستاره قلب من تنهاست.
تا ندانند از چه می سوزم من ، از نخوت زبان ام در دهان بسته ست.
راه من پیداست.
پای من خسته ست.
پهلوانی خسته را مانم که می گوید سرود کهنه ی فتحی قدیمی را .


احمد شاملو


احساسی وجودم را فرا میگیرد. همان احساسی که وقتی بچه بودم داشتم. همان احساس اولین روز تعطیلات وقتی پس از رد کردن دیوار سفید کازینو و موانع سفید داشتم. احساسی گذرا و فرّار مثل انعکاس نور خورشید در شیشه که فقط لحظه ای کوتاه نگاه شما را خیره می کند  .

 

از کتاب کمد دوران کودکی اثر پاتریک مودیانو - نشر افراز - به ترجمه ی مهران ترابیان


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها